دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 27500 هزارگزی جنوب مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 122 تن است. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین می شود. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی. راه آن شوسه است و تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد که در 27500 هزارگزی جنوب مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 122 تن است. آب آن از رود خانه مهاباد تأمین می شود. محصول آن غلات، توتون، حبوب و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی. راه آن شوسه است و تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آنکه از عهدۀ هر کاری برآید یا همه کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ، کسی که همه کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کارۀ وزیر است. (یادداشت مؤلف)
آنکه از عهدۀ هر کاری برآید یا همه کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ، کسی که همه کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کارۀ وزیر است. (یادداشت مؤلف)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی: مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی. ز گفت گذشته پشیمان شدند گنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی. گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آورم. فردوسی. نخست ای گنه کردۀ خفته خیز به قدرگنه آب چشمی بریز. سعدی (بوستان). - امثال: گنه کرده را عمر سرمایه بس. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی: مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی. ز گفت ِ گذشته پشیمان شدند گنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی. گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آورم. فردوسی. نخست ای گنه کردۀ خفته خیز به قدرگنه آب چشمی بریز. سعدی (بوستان). - امثال: گنه کرده را عمر سرمایه بس. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند: گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه. فردوسی. که نزدیک ما او گنه کار شد وز این تاج و اورنگ بیزار شد. فردوسی. هر آن کس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه. فردوسی. امّید چنان است به ایزد که ببخشد ایزد به ستغفار گناهان گنهکار. فرخی. گویی گنهکاری است کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن. فرخی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. چو یارگنهکار باشی به بد به جای وی ار تو بپیچی سزد. اسدی. گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی. پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. دشمن عاقلان بی گنهند زآنکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. بی گنهی تات کار پیش نیاید وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار. ناصرخسرو. گر در حق تو شدم گنهکار گشتم به گناه خود گرفتار. نظامی. گنه کاران امت را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. صف پنجم گنهکاران خونی که کس کس را نپرسیدی که چونی. نظامی. گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران. سعدی. گنهکار و خودرای و شهوت پرست به غفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. با تو یاران همه در ناز و نعیم من گنهکارم از آن میسوزم. سعدی (طیبات). از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم. حافظ. و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود. - امثال: گنه کار اندیشه ناک از خدای بسی بهتر از عابد خودنمای. سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار گشت آنکه بشکست عهد گزین کرد حنظل بینداخت شهد. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثِم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند: گنه کار بهرام بدبا سپاه بیاراست بر پیش ما رزمگاه. فردوسی. که نزدیک ما او گنه کار شد وز این تاج و اورنگ بیزار شد. فردوسی. هر آن کس که بود اندر آن جایگاه گنه کار بودند اگر بیگناه. فردوسی. امّید چنان است به ایزد که ببخشد ایزد به ستغفار گناهان گنهکار. فرخی. گویی گنهکاری است کو را همی در پیش خواجه گفت باید سخن. فرخی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگک و برف باری و باران. عنصری. چو یارگنهکار باشی به بد به جای وی ار تو بپیچی سزد. اسدی. گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی. پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش. ناصرخسرو. دشمن عاقلان بی گنهند زآنکه خود جاهل و گنهکارند. ناصرخسرو. بی گنهی تات کار پیش نیاید وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار. ناصرخسرو. گر در حق تو شدم گنهکار گشتم به گناه خود گرفتار. نظامی. گنه کاران امت را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. صف پنجم گنهکاران خونی که کس کس را نپرسیدی که چونی. نظامی. گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران. سعدی. گنهکار و خودرای و شهوت پرست به غفلت شب و روز مخمور و مست. سعدی. با تو یاران همه در ناز و نعیم من گنهکارم از آن میسوزم. سعدی (طیبات). از دل تنگ گنهکار برآرم آهی کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم. حافظ. و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود. - امثال: گنه کار اندیشه ناک از خدای بسی بهتر از عابد خودنمای. سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار چون بد نبیند ز شاه دلیری کند بیشتر بر گناه. اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنهکار گشت آنکه بشکست عهد گزین کرد حنظل بینداخت شهد. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
(چه استفهام کار ا ه) اهل چه کار عامل کدام عمل شاغل کدام شغل ک: (پدر و مادر دختر چکاره اند ک)، نابکار، باطل بیفایده، کسی که بدون سبب در امری مداخله کند: (فلان کس چکاره است ک)
(چه استفهام کار ا ه) اهل چه کار عامل کدام عمل شاغل کدام شغل ک: (پدر و مادر دختر چکاره اند ک)، نابکار، باطل بیفایده، کسی که بدون سبب در امری مداخله کند: (فلان کس چکاره است ک)